اولین پیک نیک خانوادگی به همراه دختر کوچولوی 12روزه ی ما...
جمعه بود....عمو مجتبی اینا از شب قبل اومدن خونه مامانی اعظم و همه دور هم بودیم تا دیر وقت و قرار شد فردا صبح چون هوا اون چند روز خیلی عالی بود بزنیم بیرون سمت لواسون....
ما شب رو اومدیم خونه ی خودمون و من ساک دختر قشنگی رو بستم و صبح به اتفاق حرکت کردیم....یک سر به دایی رضا اینا(دایی مامانی اعظم) زدیم و خلاصه قرار شد به همراه دایی اینا بریم زمین دایی رضا....
ناهار هم از شب الویه درست کردیم ورفتیم... بساط پهن شد و بچه ها حسابی با سگ دایی رضا بازی کردن... بزرگ ها هم فوتبال و...اما من و تو بیشتر تو ماشین بودیم من خواب های از دست رفته رو جبران میکردم....کمی هم بیرون رفتیم...اما من دلم شور میزد بتد تو سرت بره و زود برگشتیم تو ماشین...
اما با تمام اینا پیک نیک خوبی بود و روحیه ی تازه ای واسه ادامه مسیر بعد مدتها تو خونه بودن پیدا کردم...در ضمن این اولین پیک نیک مشترکمون بود که خیلی هم بهم خوش گذشت چون زیباترین فرشته ی دنیا تمتم مدت کنارم بود....
مامان بی نهایت عاشق این عکست هستم....وافعا زیباییت بی نهایته تو این عکس دیگه پرنسس کوچولو...
اینم یک عکس خوشگل مرسانا همراه بابا و باباییش در کنار عمو مجتبی(شوهر خاله ی مامان ملیکات و عموی مرسانا خانوم در کنار برادرش......
دخترم در حال انجام یک کار هنری....
مرسانا بغل بابایی مهرداد و در کنار بابا اسماعیل جون...