تصمیم دکتر و دلشوره های اطرافیان...!!!
دخترم مامان دوباره اومدم تا برات از ادامه ی روزهای اولیه ی با هم بودنمون بگم.... همه چی داشت فوق العاده خوب پیش میرفت و جز شادی ما متوجه ی چیز دیگه ای نبودیم...عصر ها بابا اسماعیل که از سر کار میومد با مامانی اعظم و دایی امیرحسین کوچولوت و دایی محمدرضا همگی میرفتیم خرید سیسمونی...کلی هممون شوق داشتیم و بابات تقیبا میشه گفت تمام جاهایی که بورس سیسمونی فروشی بود ما رو برد تا همه رو ببینیم و هم لذت ببریم از خرید برای شیرین ترین نوه ی دنیا هم با دیدن تمام مدل ها با یقین خرید کنیم...بله و تقریبا نصفه بیشتر خرید ها از جمله سفارش سرویس خوابت و خرید پتو و شیشیه و پستونک و ریزه ها بگیر تا سرویس کالسکه و(چه خوب شد که بر خلاف گفته ی دیگران زود...
نویسنده :
ملیکا مهاجر
5:31