اولین سفر سه نفری من و همسرم به همراه پرنسس زیبامون به نوشهر...در 23روزگی
اونشب همه خونه ی مامانی طاهره دعوت بودیم....چهارشنبه بود...و از چهارشنبه تادوشنبه برای شهادت امام رضا و پیامبر تعطیل بود... جز شنبه که روز کاری بود...ما هم خیلی روحیه هامون خسته بود و اینطور بود که با صحبت از سفر و پیشنهاد عمو مجتبی سریع بابا اسماعیل موافقت کرد و قرار شد ما سه نفری زودتر حرکت کنیم سمته نوشهر....و عمو مجتبی اینا شنبه بعد سر کار و ... به ما ملحق بشن... خلاصه بعد شام سریع اومدیم خونه و ار قضا من جای بخیه هام و دلم چنان دردی گرفت که دولا مونده بودم...اما با شوق سفر اونم بعد هشت ماااااااااااااه خونه نشینی به خاطر گل دختر پاشدم و هر طور بود ساک بستم و بعد نماز صبح حرکت کردیم....تو راه راستشو بخوای کم اذیت نشدم دخترم....از ط...
نویسنده :
ملیکا مهاجر
4:46